(بی قراری)
آسیمه سرمنم،گمگشت این دیار
بی همره و غمین،در جستجوی یار
تاول به پایم و،خونابه بر رخم
رفت ازکفم دریغ،چهل سال آزگار!
شِکوه به که برم،کوجزتو همدمی؟
لمس تو کِی کند،انگشتِ بی قرار؟
راهی به من نما...آن کِه به تورسد
آنکِه به تورسد،کِی خواهد این دیار؟
گویند از پس،هر آخرین دمی
یک مرغ شکوه گر،وامینهد غمی
گویند از پسِ، هر واپسین نفس
آن مرغ شِکوه گوی ،بگریزد از قفس
گویند بعدِهَر،چشمان که بسته ای
چشمی بداده ای، بس نخبه و سَحار
کی از پسِ نقاب،آئی به دَر دِگر؟
برکن رگ وپیِ،چشمان من زسر
چشمی دگر بده،درمزد انتظار
رفت از کفم دریغ،چهل سال آزگار!
لمس تو کِی کند،انگشتِ بیقرار؟
مهرداد میخبر .۲۴ تیر ماه ۹۷(کرمانشاه)